نیلانیلا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته باران

بهترین هدیه والنتاین

سلام. خوشحالم ودر پوست خود نمیگنجم.ممنونم از خدای خوبیها...بابت این هدیه زیبا .میدونستم که تو سالمی وسلامت.میدونستم حالت خوبه وامروز جواب قطعی آزمایش وبهمون دادن واین شد بهترین هدیه والن تاین من وبابایی.یه جعبه پر ازعشق ناب که از خدای خوبیها گرفتیم.بارها از خدای خوبیها خواستم که اگه لایقم این توانایی را بمن بده تا به بهترین شکل برایت مادری کنم.تو را سالم وسرحال به دامان ما هدیه کند.امروز صبح بابایی تلفنی این خبرت مسرت بخش وبهم داد وبا خوشحالی گفت...برو حالشو ببر.گلدخترمون سالمه وخدا را شکرهیچ مشکلی نداره وحالا برو با خیال راحت خریداتو انجام بده که مهمون کوچولومون داره میاد.هرچند مامان طاقت نداشت واین چند وقت یه سری لباس ولوازم واست خرید ...
17 خرداد 1395

اولین خرید وانتظارجواب PND

سلام دختر نازوقشنگم.....امروز پنجشنبه1394/11/15با بابایی و داداشی رفتیم بازار ته لنجی ها.چشمم به شلوارک سبز رنگ خوشکل افتاد و اولین خرید برای وروجکم در بازار ته لنجی ها انجام دادم.     این روزها هروقت میام بازار فقط چشمم لباسهای دخترونه مبینه هرچند بابایی اجازه نمیده من واسه شما لباس بخرم.آخه میگه صبر کن جواب آزمایش pndبیاد بعد هرچقدر دلت خواست واسه دخترمون خرید کن .البته من دو تا لباس خوشکل مدنظر گرفتم اما تا جواب آزمایش صبر میکنم.سه هفته ازآزمایش pndدر اهواز گذشته وهنوز جوابش نیومده.خیلی طولانی شده هرچند میدونم دختر گلم سالمه وهیچ مشکلی نداره اما باید همچنان انتظار کشید تا جواب بیاد واز هر نظر خیالمون در مورد سلامتیت راحت...
17 خرداد 1395

آزمایش PND

سلام دلبند مامان صبح ساعت 9ازخواب بیدارشدم .وسایل جمع وجور کردم وساعت9.5خان داداش وبیدارکردم.به بابایی زنگ زدم تا بریم اهواز جهت انجام آزمایش PND. خان داداش عقب ماشین خوابید .حرکت کردیم به سمت اهواز وآزمایشگاه ژنتیک نرگس .ساعت 12رسیدیم اهواز.پذیرش شدیم وساعت2ظهر بود که مامان رفت برای آزمایش ونمونه گیری که اتفاقا" ساختمان محل نمونه گیری نسبت به دوره قبل(بارداری نیکان) عوض شده بود.رفتم توی اتاق نمونه گیری که یهو دیدم یه بچه وروجک اومد پشت سرم تو اتاق.خانم دکتر گفت این بچه شماست .گفتم نه .یهو دیدم که نیکان میگه مامان.بغلش کردم وگفتم شما توی حیاط بودی و چجوری اومدی اینجا.بردمش بیرون و دادمش بغل بابایی.نمونه را گرفتند.درد داشت اما قاب...
13 خرداد 1395

شرح شرایط پزشکی مامان ونی نی94/10/15سه شنبه10شب

سلام نی نی گلی میدونم که خوب وسلامتی.عزیز دلم.آزمایشهای مرحله اول دادم.همه کارهای آزمایش PNDهم انجام دادم.هفته آینده باید بریم اهواز ومرحله سخت آزمایش از بندناف وباهم،قوی ومحکم پشت سر بزاریم .میدونم که من وشما خیلی قوی هستیم ومیتونیم این مرحله حساس هم پشت سرمیزاریم وبزودی شمارا در آغوش خودم ببینم.مامانی!من سر بارداری شما هم متاسفانه به غذا خوردن بی میلم .اما سعی میکنم ویتامین های مورد نیاز وبهت برسونم .زیتون زیاد میخورم.آب دریا وتخم دوزرده هم هوس کردم وخوردم.صبحانه خوب میخورم.عسل،گردو،پنیر،کره،خامه،مربا گاهی هم سرشیر .اما نهار وشام فقط چندلقمه.میوه هم خوب میخورم .خدا کنه یه نی نی سالم وتپل مپل باشی عزیزم.جواب آزمایش ها را بابایی گرفت که...
13 خرداد 1395

اولین دیدار با نی نی گل 1394/10/09چهارشنبه

سونوی اول-هفته نهم: الهی دور فرشته مهربونم بگردم.چقدر قشنگ همه چی داره روی روال پیش میره ومن خیلی خوشحالم که اون حس غریب کاملا از بین رفت وخدا را شکر من وبابایی فهمیدیم که وجودپر مهرت برای گرمابخش زندگی سه نفرمون لازمه.خدایا.هزاربار شکر که من وبابایی و لایق دونستی که یکبار دیگه یکی از فرشته های کوچیکو مهربونشو در دامن ما بزاره تا ما بتونیم با ذره ذره وجودمون و با عشق بزرگش کنیم تا به تکامل برسه. شنبه94/10/05صبح بابا رفت دنبال مامان جون،تا بیاد پیش خان داداش که خواب بود.من وبابا رفتیم آزمایشگاه.قراربود 2نوع آزمایش بدم.بابا هم رفت دکتر آخه سرما خورده بود .ازآزمایشگاه رفتیم پیش آقای افتخاری وآقای داوری جهت آزمایش PND.مراحل اداری وتشکیل پر...
13 خرداد 1395

آزمایش خون 1394/10/03پنجشنبه

سلام دلبندم... عزیزدلم.قشنگ مامان.خوش آمدی به جمع خانواده ما....امیدوارم بتونیم ولیاقت داشته باشیم که از وجود نازنینت خوب نگهداری کنیم وبا عشق پرورش یابی وبه تکامل برسی. از کجا این قصه شیرین را برایت شروع کنم.میدونی که ما یه گل پسر داریم وشما یه خان داداش مهربون. ماجرا از اینجا شروع شد که 20روز مونده به تولد خان داداش مامان تصمیم گرفت داداش نیکان و از شیر بگیره. و شب هشتم آبانماه که جمعه بود یه تولد کوچیک خانوادگی برای خان داداش شما گرفتیم .دوشنبه صبح مامان به همراه داداشی عازم اصفهان بودیم برای مراسم چهلمین روز درگذشت خاله مامانی که به رحمت خدا رفته بود. یه چیزی همش تو دلم میگفت یه مهمون کوچولو تو دلم دارم.و همش با خنده وشوخی م...
12 خرداد 1395